آب میچکد از چشمانم
دلتنگی های فراموش شده اند بی گمان...!
میلرزند دستانم...
خاطرات هجوم آورده اند بی شک...!
حرکت آهسته اند تمام اتفاقات
و من یادآوریِ حضورت را با حرکت آهسته دوست دارم
... وقتی در آغوش کشیدنت ســــــــــــالها طول میکشد...
قرن ها بعد که از خواب برمیخیزم هنوز دستم روی گونه هایت مانده است...
حرکت آهسته ی بودن با تو را دوست دارم
کاش همه چیز به سادگیِ نوشتن بود...
مثلا به سادگیِ نوشتن این جملات:
تا دیدارت کنار جاده ی قدیمی چیزی نمانده
تا خواندن دیوان چند برگی اشعارت راهی نیست
تا شنیدن خنده های از تهِ دلت...
تا دستهایت...و صدایت...
بودنت...و ماندنت...
بودنت زیباترین تکرارِ مکررات و اشکهایم زلال ترین چشمه های شادمانی...
نظرات شما عزیزان:
|